یوسفعلی میرشکاک در مقاله" فروبستگی ما و غیاب اسطوره /تأملی در نسبت عالم شرق و غرب با اسطوره" به واکاوی پردازش ضعیف ما به اسطوره پرداخته است.
اشــــاره
رأی مشهور این است که مدرنیته دامان خود را از اساطیر زدوده است و آنچنان که اسطورهپژوهانِ تحصلگرا میگویند، با آمدن علم و صدرنشینی آن، دیگر چه جایی برای اسطوره باقی میماند؟ اما نویسندهی مقالهی زیر معتقد است که از قضا بنیانهای تصرف مدرنیته در جهان کنونی، همچنان اساطیریاند! یعنی نه تنها مدرنیته رابطهی خود را با اسطوره نزدوده است که عالم غربی بیش از عالم شرقی جدید در مسیرِ سیر خود اسطوره را به خدمت گرفته است و این عالم شرقی است که نهانروشانه از اسطوره رویگردان است؛ چرایی این نکته را میتوان در این مقاله دریافت.
انسان با اسطوره نهتنها نسبت خود را با ازل و مبدأ معلوم میکند، بلکه تاریخ سرشت و سرنوشت خود را پی میافکند و به سکونت ناگزیر خود در زمین معنا میبخشد و هویت قومی ویژهای پیدا میکند؛ به زبان خاصی و در پی آن به چشمانداز خاصی از صورت و معنای زندگی و اخلاق و منش و بینش میرسد که نهتنها به او شکل میدهند بلکه نسبت او را با گذشته و آینده معلوم میکنند.
گسترهی اقتدار و اختیار اقوام مختلف و میزان تصرف آنها در عقول و نفوس وابسته به میزان نسبتی است که با اسطوره دارند. هر اندازه بنیان هستی فرد و جمع یک قوم اسطورهایتر باشد، توانمندی آن قوم بیشتر است و هر جا که این هستی از حیث نسبت با ساحت اسطوره فقیرتر باشد، فقر مادی و معنوی بیشتر و توانمندی ناچیزتر و احساس ضعف و محرومیت افزونتر است.